... آرشیو مطالب پست الکترونیک لينك rss عناوین مطالب وبلاگ تم دیزاینر
صفحه نخست
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 24 بازدید دیروز : 9 بازدید هفته : 73 بازدید ماه : 107 بازدید کل : 8761 تعداد مطالب : 120 تعداد نظرات : 0 تعداد آنلاین : 1
نگاه عاشقم ببین ، چگونه تر شده است
به باغ پنجره آ ، بین که منتظر شده است
فریب می خورد و آه و ناله می سازد
و وعده های پوچ تو را هم ، ز بر شده است
گشای برقعه زصورت ، و چهر ه ای بنمای
دل رمیده لولی وشم ، زتن بدرشده است
نه مهر ونگاهی و ، نه شوقی و شوری
کجاست ناوک مژگان ، کمان ، کمر شده است.
بدان ،نشان دگر از من ، نمانده در همه دهر
فنای عشق تو گردید و جان بسر شده است
دیری ست این دل بی جهت ، نا مهربانی می کند
غم می خورد ، کز می کند ، میل جوانی می کند.
فریاد مستی می کشد ، بی ترس و بیم از محتسب
بر جام ، آتش می زند. من را روانی می کند.
در آسمانها می پرد ، چون طا ئران تیز پر
گاهی به دریا می رود ، یک دم شبانی می کند.
اندی صبور می شود ، چون سنگ ، سخت و بی صدا
یا دائما" نق می زند ، بلبل زبانی می کند.
چون شمع روشن می شود . می سوزد از راز درون
گل را نوازش می دهد ، بس دل ستانی می کند.
گاهی به چنگ و رود و عود ، آنی نشسته در سجود
با پر به جوهر می زند ، نامه پرانی می کند .
عاشق شده گویی دلم ، این است شاید مشکلم
باید ببینم تا به کی ، دل سر گرانی می کند؟
گفته بودی، که لولی و مستم
ساغر و باده بر سر و دستم
تا که زنار در رهت بستم
به گمانم که عاشقت هستم.
**********************
روی ماهت ،چو ماه عالمتاب
تو بگو، من چگونه آرم تاب
آن دو چشمت ربوده از من خواب
***********************
گشته سهمم همه پریشانی
سخن ات ، آیه های ایمانی
چه بگویم ، زآنچه می دانی
دی شنیدم که رهروی بی جفت
جان و دل را به این سخن می سفت
گویی از ، عمق جان من ، می گفت
ای که سیمین بری و تن نازی
با دلم این چنین مکن بازی
فاش می گویمت کنون رازی
الغرض ، بی بهانه میگویم
چهره با اشگ دیده می شویم
راز این حال زار می جویم
سر راهت
نشسته ام
با شاخه اي
از گل سرخ
و مي جويمت
به هر نشانه اي.
از نسيم ميگيرم
سراغ ترا.........
هر صبح.
تو تنها نيستي.
اگر مرا
به قلب خود
بسپاري.
و من
با هر نفس گرمت .
زنده ميشوم
در تو
....و گرم مي كنم
دستان سردت را
باهمه هستي ام.
با جانم....
تو تنها نيستي .......
اشگهایم را
برایت نامه می سازم
و میگویم
که قلبم
جایگاه توست
تویی تنها امید من
برای ماندن و بودن .
تویی تنها پناه این
تن رنجور.........
بیا با من بخوان
این بغض بی پایان
را از رنج این
تنهایی ممتد
رهایم ساز
که من......
بی عشق تو هیچم
گرمی نفسهایت
گرمم می کند
وقتی
رو به دریا می نشینم.
آبی آبی می شوم
در دریای نگاهت
غرق می شوم.
می سوزم
در حرارت احساست
وقتی نشسته ام
بر زورق عشق.
مردم
نجاتم ندهید
منِ
غریق را .
می خواهم
حل شوم در امواج
گیسوان معشوق
شما لذت مردن را
نمی شناسید
در مسلخ عشق.
وقتی از دریچه خیس چشمانم.
نگاه می کنم
آسمان شب را .
و تو را
در بلندای آن می بینم.
می دانم که ،
مرا نظاره نشسته ای .
وقتی چشم
بر هم می گذارم
و می نشینم
بر بال خیال
و اوج می گیرم
در بی پایان ،
فضای عشق
گرمای تنت را
بر پوستم
احساس می کنم .
با همه وجود .
زمین ،
به عشق خورشید
گرم است.
چلچراغ من
خورشید وار
در نگاه تو
خانه کرده است.
من می بینم
زلال
گوهر عشق را
در چشمانت
که نم نم فرو می ریزد
از شوق . شور را
زمزمه می کنم
در تازه بیات غروب .
و در سویدای دشت
دل به ماهور می سپارم
با امید نگاه روشن تو.
سکوت
وقتی فریاد است
که ستم کشیده باشی.
ستم
وقتی ستم است
که جفا کار
معشوقت باشد
وجفا
وقتی جفاست
که اشگ را ازدیدگان
بی اختیار
جاری کند.
این زمان
تو ،
پر رمز و راز
عشقی.
نه
تو فریاد عشقی
همیشه قرین عشق باشی
حتی در سکوت.
نم نمک ،
غصه رو مزه مزه کن
با یه ذره اشتیاق
با یه دریا معرفتآروم آروم
برو تو جلد جنون
با یه ذره شرٌ و شور
با یه دنیا اشک وخونکم کمک
آتیش و تو دلت بشون
با یه ذره التهاب
با یه دنیا پیچ وتابآسه آسه
برو تو خط فنا
با یه ذره جربزه
با یه دنیا آرزوخب حالا
آستیناتو بالا بزن
ببینم قیافتو
آهان.......
حالا خالص شده ای
نه ، تو عاشق شده ای.
قلبت را ربوده ام ازآن مجری که میدانی. و در میان دو دیده نشانده ام آن را. تا رشک ماهتاب باشد دو دیده من. و در کوچه میدوم به شوق برای رسیدن به لحظه ای کان در دانه ها چشم تو روشن کند دلم. آه... من زنده می شوم دمادم به شوق تو. ای همنفس بخوان مرا. تا با یکدگر من و تو ما شویم و بس. من و تو عشق را با هم مزمزه خواهیم کرد در سکوت صبح.
دلم را
در میان
دستانت می نهم.....
که مرحم
درد است
عاشقان را .
و تنهاییت را
قسمت می کنم
با تنها ترین
عاشق.
و امان می برم
از شقاوت مرگ.
و سپیده دم
یاس را
به عطر افشانی
خواهم خواست
اگر دل
به دلم بسپاری.
وبوی خنک
نسیم صبح را
با هم
استنشاق
خواهیم کرد
اگر تو بخواهی.
قلبی با من است روشن به عشق تو
لبی که تنها هنرش تکرار نام تو
و چشمانی پر نور ز دیدار تو
من خدا را در وجود تو می بینم
باور نمی کنی
نگاهی به آیینه کن.
و چنین است
که به انتظار تو نشسته ام.
زبان احساسم
چسبيده ته حلقم.
امكان سرودنم نيست.
مپرس چرا ؟....
من نيز نميدانم.
برايت شاخه گلي ميفرستم.
وماه را
اگر در آسمان باشد
امشب.
به ياد تو
نظاره خواهم كرد.
با تمام احساسم......
و با عشق......
مپرس چرا ؟.........
پس بپذير امشب
اين شاخه گل را......
پيچيده در لفاف عشق .
هر نفسم
مرور عشق است .
ميشنوي
تكرار نام خود را
در نفسهايم.
شام تا شام.
من تناور درخت عشقم
نگاهم كن.
ببين تصاوير دلهاي عاشق را
بر پيكره ام.
من ترانه خوان عشق توام.
گوش دل بمن بسپار
تا ترا زمزمه كنم
شوري از بيات عشق.
در " زمزمه " جويبار
در " هاي و هوي " نسيم
در " ترنم ترانه " باران
در " خش وخش " شاخسار نو رسيده
ودر " چهچهه مستانه " پرنده كوچك عاشق
نام بلند تورا مي شنوم
اي هميشه عاشق
اي هميشه غريب
و.....
در نور در خشان خورشيد
در رنگ سبز طبيعت
در آبي دريا
در فيروزه فام بلند آسمان
در سرخي غروب
سيماي تابناك تو را مي بينم
وه چه زیباست
چنین آغازی
که از آن
پنجره رو به طلوع
چهره پاک تو
بر سینه نشست.
وه چه تلخ است و سیاه
روز پایان
شکفتن در تو
روز آغازشکستن
در خود
من تو را میخواهم
تا شقایق باقی است.
دوستت دارم من
تا که هستی جاری ست
دو چشمت را
برای بار آخر
خوب می بینم
که شاید مرحمی
بر زخم جان باشد .
و با اندوه
جاری می شوم
در راه
و می کوشم
که در
تاریکی مطلق
بدور از
زره ای امید
در دل خاک
فراموشی
فرو سازم.
من و تو
عاشقیم اما.........
میان ما
هزاران کوه و ...
صد دریاست .
هزاران
وحشت و تردید
صد ها
شاید و اما ... ست.
چرا احساس می کنم ، دیگه منو ، دوست نداری
چرا هر روز یه جوری ، پا روی ، قلبم می زاری
چرا چشمات دیگه ، اون برق قدیمو نداره
واسه چی ، چشمای من ، ابری شده، هی می باره
یادم یه روزمی گفتی ، تا همیشه ، با منی
تا خدا خداس ، با قلبت ، منو فریاد می زنی
میتونی بهم بگی ، خدا ، خدایی می کنه؟
یا اونم مثله شما ، میل جدایی می کنه؟
تو شما ، منم که من ، این دیگه ، باورم شده
عشق ما مرده و غم ، مونس و یاورم شده
حالا دائم می پیچه ، غصه وغم توی صِدام
می شینه نم نم بارون ، توی ایوون نگام
حالا تنهایی مطلق ، دیگه مونس منه
یه گوشه ، یه عنکبوت ، دور دلم تار می تنه
می زنه زخمه به تارم ، به سرانگشت جفا
خداجون رفته چرا؟ ، از دلامون مهرو وفا
ببین به باغ و بوستان
شکوفه بار می دهد.
به من هدیه ها ، نسیم
ز زلف یار میدهد
چه گویمت ز دلستان
که حسن او بیان کند
بدین زبان قاصرم
خصال او عیان کند
برای دیدن رخش
دلم چه تنگ می شود.
چرا به روز عاشقی
ترانه لنگ می شود؟
بهار را
برای تو
سروده است .
که با بهار
زاده شی
برای آنکه
نور را ،
ترانه را
تولدی
دوباره شی
بهار را ،
از آن جهت
سرود ه تا
شکوفه را ببینی و
به عشق او جوانه شی
هزار رنگ و
دلفریب
رقم زده که
شعر ،عاشقانه شی
لبخند ، دوباره بر لب ات می آید
پس غصه رفته را کناری بگذار
چون این نکنی باز تب ات می آید
ای چشم دلت همیشه آکنده به نور
وی گوش تو آشنا به هر نغمۀ شور
تو ساز دلم چو کوک دشتی دادی
گردیده ز جان ، غم غریبی ها دور
تو خود ،
آسمان بی کرانه عشقی ،
نظاره کن.
تو معنی
احیاء ، بهانه
بودن.
دلیل شکفتن.
اشاره کن.
سرود عشقی و
معنی هر نسیم
مرا به حق
عشق و رهایی
فسانه کن.
من آسمان
تیره شب
در کویر
سرد وخموش
تو ماه را
برمن تنها
اعانه کن
تو از شهر
گل سرخی
من از صحرای
جانفرسا
من آن مرداب
تن خسته
تویی آبی تر
از دریا
تو نور
روشن صبحی
منم شب کور
شب آیین
توآن
فریاد بیداری
ولی من
نام تو چرا
قصۀ شبهای من است
حزن تو چرا
شبیه غم های من است
گر شام دلت
همیشه یلدایی نیست
چشم تو چرا
دلیل تب های من است
دلم ربود
و قرارم
گرفت
و رفت.
آن دلربا
که راحت
جانم گرفت
وآن نازنین
که مکنا
به یشم بود
با یک نگاه
روح و
روانم
افسون شدم
به سحر
نگاهش دمی
با غمزه ای،
معنی نامم
گرفت و رفت
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.