... آرشیو مطالب پست الکترونیک لينك rss عناوین مطالب وبلاگ تم دیزاینر
صفحه نخست
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 12 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 12 بازدید ماه : 31 بازدید کل : 9485 تعداد مطالب : 120 تعداد نظرات : 0 تعداد آنلاین : 1
من نه هفت تیر دارم و ، نه چماق
اهل حقم ، نی ام ز اهل شقاق
کار من ره گشایی است و کمک
بهر در ماندگان و اهل وفاق
دست من با ادب کند تحریر
پاسخ رهروان قوم نفاق
نیک حالم ، به جان کنم شادی
در سرا و چه در کنار اتاق.
من برایت کمی شفا خواهم
با کبابی واندکی ز سماق
سلام ای نا رفیق ، پست پیامم داده بودی تا برایت نامه بفرستم نگفتی گوگلی ؟؟…… یا ، مامن ات یاهوست.
نمی بینم دگر روی تورا در صفحه فیس بوک بگوعکست هنوز آنجا همان تصویر وهم آلوست .
شنیدم محسن بیچاره را آخر ، خرش کردی؟ بد کردی. شنیدم گفته ای او احمق و هالوست؟
ومن را دیو اکوان خوانده ای در جمع و گفتی این زبل خان صاحب جادوست.
تو خود را جا زدی یک دختر زیبا که ارث مادرش بالا تر از پاروست.
نزن بر طبل بیدردی نکن با مردمان ، این گونه نامردی بدان آخر حساب کار تو با عقرب و زالوست
برو اندی به حال خویشگریان شو از این اعمال خود قدری پشیمان شو بدان درد تو را این بهترین داروست.
این چه دنیایی است. دائم اشگ وخون می سرایند شاعرانش ازجنون
گاه از ماندن حکایت می کنند. گه به لب انا الیه راجعون
شاد باشید و سلامت درجهان دور باشید از پریشان فکر دون.
فاش می گویم که این پندی رواست
خنده بر هر درد بی درمان دواست
گریه بانی هزارو یک مرض
خنده حلال دو صد چندان بلاست
اشک می شوید غبار چشم را
خنده داروی دل هر ابتلاست
خنده کن در زندگانی روز و شب
خنده بر هر غصه و ماتم دواست
بیا فخار دست از کوزه بردار
برو شعری بگو از حال سردار
ز من بشنو قبای سبز تا کن
خودت را در جناح راست جا کن
نه ازهر کوزه ای آبی تراود
از این کوزه تو راآبی نشاید
بیا دوری کنیم ازخار و خاشاک
کمی ماهم شویم بی رحم وناپاک
نشینیم گله ای درپشت خاور
تقلب ها کنیم در کار داور
برو ساندیس بخور باکیک موزی
برایت می خرند حلوای جوزی
شوی دربند آن یار قدیمی
شبیه نادی وً روح الامینی
و گرنه کار تو آخر چنین است
که اینگونه تو را مقصد اوین است.
با منش طفل درون ، اینگونه بازی می کند
می سراید شعر طنز و ، بیت سازی می کند
گاه عارف میشود ، با عارفان ور می رود
گه سراید شعرنو ،از قافیه درمی رود
یک دمی جاهل شود ، تمرین لاتی می کند
یا سیاسی می شود ، یکباره قاطی میکند
می رود گاهی فضا ، با رهروان دوستی
می کَند. در شغل دباغی ، ز یاران پوستی
الغرض این طفل ، بازی خورده ظالم بلا
می شود هردم به نوعی ، در مسیری مبتلا
گشته غوغا میان کی ، با کی
ماه شب تاب و کرمک ، خاکی؟
آنکه جانش ز تیرگی، آجین
بوده از آن منیر شب ، شاکی
که چرا بی اجازه می تابی
بر شب تیره ام ، به چالاکی
نور تو می کند ، مرا رسوا
هرچه زشتی و آنچه نا پاکی
چشم من تیره از سیاهی ها
جان تو روشن است و افلاکی
کار من طعمگی به دریا شد
کار تو صیدِ عشق و سماکی
می برم رنج وغصه مینوشم
می رسم عاقبت من به هتاکی
الغرض عقده ها گشودندم
در مقام راوی و حاکی
سلام ای نا رفیق ، پست پیامم داده بودی تا برایت نامه بفرستم نگفتی گوگلی ؟؟…… یا ، مامن ات یاهو ست.
نمی بینم دگر روی تورا در صفحه فیس بوک بگو عکست هنوز آنجا همان تصویر خواب آلوست .
هر چه بگندد نمکش می زنند
باز کنیم شرکت ، پخش نمک
چو زده اند گند ، به هرآنچه بود
ما چه کنیم یکسره ، پخش نمک
بس شده از حد ، بدراین گندها
مژده دهیم بر همه ، پخش نمک
پول نداریم ، که بانکی زنیم
پس بشتابیم به ، پخش نمک
نیک بسازیم ، سپاهی گران
کس نبردست به ، پخش نمک
الغرض این قصه ندارد ختام
تا که بود سود به ، پخش نمک
لیک اگر گشت نمک بی بها
تخته کنیم شرکت پخش نمک
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
این جماعت سر او را ببرند
برای مرور کامل اشعار به
به دفتر شعر مربوطه مراحعه نمایید
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.