... آرشیو مطالب پست الکترونیک لينك rss عناوین مطالب وبلاگ تم دیزاینر
صفحه نخست
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 137 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 137 بازدید ماه : 156 بازدید کل : 9610 تعداد مطالب : 120 تعداد نظرات : 0 تعداد آنلاین : 1
ما طلب کردیم .
این آغاز کار
زین سپس عشق است .
دلها بیقرار
چون که یابیم.
اندک اندک معرفت
خامه بعدی ست .
استغنا صفت
بعد از آن یکی شویم
با روح پاک
میرسد حیرت
به غایت صعب ناک
هفتمین معنا .
چون فقر و فناست
بعد از این تنها ،
ماییم و خداست.
دیری ست این دل بی جهت ، نا مهربانی می کند
غم می خورد ، کز می کند ، میل جوانی می کند.
فریاد مستی می کشد ، بی ترس و بیم از محتسب
بر جام ، آتش می زند. من را روانی می کند.
در آسمانها می پرد ، چون طا ئران تیز پر
با پر به جوهر می زند ، نامه پرانی می کند .
اندی صبور می شود ، چون سنگ ، سخت و بی صدا
یا دائما" نق می زند ، بلبل زبانی می کند.
چون شمع روشن می شود . می سوزد از راز درون
گل را نوازش می دهد ، بس دل ستانی می کند.
گاهی به چنگ و رود و عود ، آنی نشسته در سجود
گاهی به دریا می رود ، یک دم شبانی می کند.
عاشق شده گویی دلم ، این است شاید مشکلم
باید ببینم تا به کی ، دل سر گرانی می کند؟
تو خود ،
آسمان بی کرانه عشقی ،
نظاره کن.
تو معنی
احیاء ، بهانه
بودن.
دلیل شکفتن.
اشاره کن.
سرود عشقی و
معنی هر نسیم
مرا به حق
عشق و رهایی
فسانه کن.
من آسمان
تیره شب
در کویر
سرد وخموش
تو ماه را
برمن تنها
اعانه کن
تو از شهر
گل سرخی
من از صحرای
جانفرسا
من آن مرداب
تن خسته
تویی آبی تر
از دریا
تو نور
روشن صبحی
منم شب کور
شب آیین
توآن
فریاد بیداری
ولی من
نام تو چرا
قصۀ شبهای من است
حزن تو چرا
شبیه غم های من است
گر شام دلت
همیشه یلدایی نیست
چشم تو چرا
دلیل تب های من است
دلم ربود
و قرارم
گرفت
و رفت.
آن دلربا
که راحت
جانم گرفت
وآن نازنین
که مکنا
به یشم بود
با یک نگاه
روح و
روانم
افسون شدم
به سحر
نگاهش دمی
با غمزه ای،
معنی نامم
گرفت و رفت
نگاهم کن ،
نگاهی عاشقانه
نگاهی بی تکلف ،
بی بهانه
نگاهم کن
که محتاج نگاهم
اسیر و عاشق و
بی آشیانه
بیا جامی بده ،
زان چشم مستت
خمار خمر آن ،
خُم الستت
جانم بسوزان
که دادم، هستی
خود را بدستت
دلم را دربدر
بی خویش کردی
دل شیداییم را
ریش کردی
دلم را در
میان کوی بازار
سزاوارهزاران
نیش کردی
زدی زخمی
که در مانی ندارد
دوا و مرحم
جانی ندارد
ز تیر تیز مژگان
که دیگر دین
و ایمانی ندارد
بزن نای ، نی ام
را شورکردی
ز شورت دیده ام
پر نور کردی
بزن نای دلم
راهمدلی کن
دلم را همدم
ماهور کردی
بتا قدر دلم ر
ادلبری کن
دمی جان وسرم را
سروری کن
بتا قدری دگر،
دستی برافشان
به نیکی ،ساغرم
را ساغری کن
دوسه جامی بده ،
مخمورشب را
نم آبی بده این
تشنه لب را
دوسه جامی بده
زآن خمره ناب
که شوید از تنم ،
این کهنه تب را
بسوزان هستی ام ،
هستی نخواهم
بجز همه دستی ات ،
دستی نخواهم
بسوزان هستی ام،
چون درره عشق
دگر این حال و
بد مستی نخواهم.
تمام مهر تو را ،
بی بهانه می خواهم
کلام عشق تو را
با ترانه میخواهم
بیاو گوشه چشمی،
به شکر این همه حسن
نگاه پاک تورا
عاشقانه میخواهم
اسیرنرگس چشمت ،
منم من بیدل
غلام و بنده راهت ،
فسانه می خواهم
شکسته زورق قلبم ،
بدست موج بلا
وزان کرانه امنت ،
اعانه میخواهم
رهین منت آنکس ،
که بود اهل نظر
تو را بسان فلک ،
بی کرانه می خواهم
غریق ورطه عشقم ،
بریده از بودن
برای دادن جان ،
یک نشانه میخواهم
اومدی ،
یه روز ، تو یک
صبح بهاری
که می خوند
ترانه عشق و
قناری
من شدم
مست دوتا
چشم سیاهت
دست و پا
بستهء اون
ناز نگاهت
خونه کردی ،تو دلم ،
به این نشون
جان مریم ،
گل پاک و مهربون
توشدی
توان هر دو
پای بسته
مرحم و
دوای این
دل شکسته
منو بردی
تا دیار
آشنایی
تا به شهر
عشق و شور
و روشنایی
بال پرواز منی ،
تو اسمون
حالا عطر
تو پیچیده،
توی خونه
شاخه خشک
درخت
زده جوونه
دیگه بلبل
توی باغ
ترانه سازه
بهترین
ترانه رو
برات می سازه.
معنی
شعر منی ،
به هر زبون
گل پاک و
مهربون
بی تو من
مرده و دلخسته
و زارم
با تو حتی
تو خزون
فصل بهارم
منم اون
گم شده
تو راه نجاتی
من مثه
ماهی و تو
آب حیاتی
من دوست
دارم تو رو ،
تا پای جون
مهربون.
از غم هجران یار
سخت حیرانم
دلم گرفته عزیزان ،
می ام حواله کنید .
مرا به طعنه مگیرید،
چوشمع سوزانم
غمم شده لبریز ،
اشگ را اشاره کنید.
مگو تو پیر طریقت ،
رفته ایمانم
سپید گشته رخم ،
رنگ را اعانه کنید .
کنون به فر عشق ،
در دیوانم
گذشت دوره صنعان ،
مرا ترانه کنید.
عشق را باید دوباره
مشق کرد
بر تن پر راز هستی
نقش کرد
عشق را باید دو باره
رو نوشت
درس عشقی را که
مجنون می نوشت
عشق را باید
چو جامی سر کشید
مستی اش را
چون قبا در بر کشید
که خونی تازه داد
تازه خونی
بی حد و اندازه داد
ز پای دار گفت
به یار غار گفت.
عشق را با سر دویدن ،
عاشقی ست
عشق را با خون رسیدن ،
میدهم سر در مسیرت ،
بی بها
می کنم جانم فدایت ،
تا خدا
در رکابت بی مهابا
میدوم
وز پی ات با سر ،
نه با پا ،
تا گل عشقم
ز بستان
چیده ای؟
در جهان عاشق تر
از من دیده ای؟
قصه را پایان ،
که این تن
خویش نیست
جز ره عشقم ،
رهی در
پیش نیست.
داده ام دل را به راه پاک عشق
بر دو دیده می کشم از خاک عشق
عاشقی را یاد مجنون می دهم
درس دلداری به گردون می دهم
بیستون را بر کنم از جای خویش
پس نگیرم زین طریقت پای خویش
جان فدای راه جانان می کنم.
آنچه باید صد هزاران می کنم.
تا نگینش را دهم ، قدر و بها
ناز او را می خرم تا انتها
آنکه آهو چشم و رعنا قامت است
مرمراو را یک جهانی حاجت است.
قدر گوهر را بداند گوهری
یشم را باید سرای جوهری
مرغ مینا ،
نغمه ای خوش ساز کرد
دشت را سرشار
از این آواز کرد.
کرد مدهوشی
به آوایی حزین
نفخه طوبی و
منظومی وزین
جان چنگی را
سراسر شور ساخت
گوش دل را
همدم ماهور ساخت
دلربایی کرد و
در دل جا گرفت
کم کمک ،
در باغ سینه پا گرفت
تشنه ای را ،
وعده یک جرعه آب
خسته ای را
نشئه یک لحظه خواب
تا بخواب افتادگان
بیدار داد
عاشقان را
مژده دیدار داد
در دل این شام تار
بیقرار ، بیقرار
در بسیط حس عشق
بی گریز و بی فرار
دوست دارم
بی بهانه ،
با تو باشم
با تو باشم تا بمیرم.
رقص گیسوی ، تو ، باد
بر سر انگشتم فتاد
در میان بگرفتمت
شور در جانم نهاد
زود گفتم
جان شیرین،
با تو باشم تا بمیرم
دل زدم بر آتش و شور
غصه از جان ودلت دور
پس دمی آرام گشتم
در کنارت، مست ومخمور
عهد بستم
با خدایت ،
باتو باشم ، تا بمیرم
سر به زانویم نهادی
چشم در چشمم گشادی
خیره شوری از دو دیده
در همه جانم فتادی
گفتمت :
تا آن که هستم،
باتو باشم
همچو مادر زاده ، عریان
سر به بالین ، چشم گریان
بی صدا در من خزیدی
داغ چون ،خورشید سوزان
خوب فهمیدم
که باید ،
باتو باشم تا بمیرم.
در آسمان شب وقتی
نگاه می کنم از منظر نگاه .
می بینمت ،
که تماشا نشسته ای مرا .
می پیچید این صدا
که چرا ؟
هان ،
بگو چرا ؟
من باور تورا
هزار بار به کاغذ نوشته ام.
اما هنوز
باور نکرده ام تورا.
می پرسم از ،صفا
هان،
گفتی ستاره ای،
سمری داری از خودت .
من در صدای تو
نه شنیدم صدای پا .
پاسخ بده مرا
از من مرنج ،
رنج مرا هم علاج کن .
از خود بگو به من
به من تازه آشنا .
ازمن مپرس چرا
برای مرور کامل اشعار به
به دفتر شعر مربوطه مراحعه نمایید
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.